هشتین دردانه زهرا..
زایِری بارانی ام،آقا به دادم میرسی....
بی پناهم،
خسته ام،
تنهایم،به دادم میرسی...
گرچه آهونیستم پرازدلتنگی ام...
هشتمین دردانه ی زهرا به دادم ،میرسی
دوست دارم تجربه های شخصی که اساس وپایه زندگی امروزم هست را بگم شایدبرای کسی بدردبخورباشه
زایِری بارانی ام،آقا به دادم میرسی....
بی پناهم،
خسته ام،
تنهایم،به دادم میرسی...
گرچه آهونیستم پرازدلتنگی ام...
هشتمین دردانه ی زهرا به دادم ،میرسی
گاهی......
روحم میخواهدبرودیک گوشه بنشیند....
پشتش رابکند به دنیا....
پاهایش رابغل کندوبلند بلندبگوید:
من دیگربازی نمیکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آسمان فرصت پرواز بلندی است....
قصه این است....
چه اندازه کبوتر باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هرکس که غریب است خریدارندارد.....
سرگشته وتنهاست دگریارندارد.....
دانی که چرانیست زماهیچ نشانی....
یک فردزمین خورده که دیدار ندارد....
روزی که در رحم مادر ،چارمیخ بودیم ....غذای مافقط خون بود....
هرچقدر گفتن بیرون دنیا قشنگه ،همه چی هست....
دلمون نمی آمد بیاییم،چون آنجا را بهترین جای دنیا میدانستیم....آمدیم ودیدیم چه زیباست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میترسم دوباره اشتباه قبلی راتکرار کنیم......الآن هرچی میگن اون دنیا قشنگ ونعمت فراوانه.....بازم دلهره ازرفتن داریم !!!!!!!!!!!!
چون اینجا (دنیا)رابهترین جای میدانیم......